همکلاسی

ساخت وبلاگ
شمارش معکوس من شروع شده 

رسیدن به روزهای لعنتی زندگیم

شب یلدا,یی که هیچوقت صبح نشد

چه شبی

و چه صبح بدتری

 

 

همکلاسی...
ما را در سایت همکلاسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9parvaz60d بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 13 آذر 1397 ساعت: 12:39

و خداوند آدم را از گل آفرید

به نظرم گل منو 

از کنار دستشویی یه قبرستان برداشت 

نوعی گل منفور بدبو متعفن

 

همکلاسی...
ما را در سایت همکلاسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9parvaz60d بازدید : 16 تاريخ : سه شنبه 13 آذر 1397 ساعت: 12:39

داشتم علارغم میل باطنی م کتابخونه م رو تمیز میکردم چشمم افتاد به دسته ای از کتابها که از نمایشگاه خریده بودم  یادم میاد که این کتابهای دسته ای که داستان کوتاه هم بود رو اون زمان وقتی گرفتم برای خودم ن همکلاسی...ادامه مطلب
ما را در سایت همکلاسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9parvaz60d بازدید : 10 تاريخ : سه شنبه 13 آذر 1397 ساعت: 12:39

داماد جوان از پله ها با تومانینه امد پایین جلوی پاش با اکراه بلند شدم (نمیدونم چرا با اکراه)یه شلوار نخودی کتان پوشیده بود با یه بلیز اندامی چهارخونه بهش میمد که خیلی مراقب هیکلش هست میخورد 34ساله باش همکلاسی...ادامه مطلب
ما را در سایت همکلاسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9parvaz60d بازدید : 15 تاريخ : سه شنبه 13 آذر 1397 ساعت: 12:39

    چند روزیه دارم پوست میندازم اینو میفهمم پوست انداختن سخته دردناکه شاید شما این تجربه رو نداشته باشید چون انسانها غالبا پوست نمیندازن  این مسله برام اینقدر مهم بود و اینقدر بهش اعتقاد دارم که حتی تحقیق کردم راجع بهش .چند سال پیش یه رمان در همین موضوع پوست انداختن خوندم یادمه که یه جمله داشت که خیلی تو ذهنم موند"با مردم همانطور تا کن که اگر زورشان میرسید با تو میکردند" تحقیقاتی که در مورد پوست اندازی کردم در مورد مار ها بود و دلیل پوست اندازیشونم اینه که مارها رشد میکنند پس یکی از دلایل پوست اندازی رشده در مورد اینکه درد داره یا نه هیپچی هیچ جا نوشته نشده ولی میگن بعد پوست اندازی مار حس خوبی همکلاسی...ادامه مطلب
ما را در سایت همکلاسی دنبال می کنید

برچسب : پوست,انداختن, نویسنده : 9parvaz60d بازدید : 23 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:01

  دخترک دلش ابری بود چند روزی بود هوای دلش بیدلیل اشفته بود توی بند بند وجودش حرفهایی با گره های کور وجود داشت هراسان از یک عشق چرکین پناه آورده بود به یک میز چوبی  میز چوبی با یک قهوه روی میز میز چوبی در حالیکه یک مرد اون سمتش نشسته بود یک مرد یک مرد قابل اطمینان اون سمت شیشه هوا سرد بود بیرحمانه سرد بود و مردم ترسیده و سر در گریبان از کنار هم میگذشتند  این سمت صد در صد عشقی نبود فقط تماما اطمینان دو طرف به هم بود.دخترک گفت از یک عشق چرکین که داشت به رسوایی کشیده میشد  مرد گفت در این وضعیتی که هستی میشه راحت ازت سو استفاده کرد دخترک اطمینان داشت . سو استفاده ای در کار نیست مرد گفت  بیا محرم ب همکلاسی...ادامه مطلب
ما را در سایت همکلاسی دنبال می کنید

برچسب : محرم, نویسنده : 9parvaz60d بازدید : 13 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:01

  بلند شدم رفتم دکتر الکی الکی خرکش .یعنی مامان یک ربع مدام هوار کشید تا رفتم نوبت گرفتیم و مثه مردمان متمدن نشستیم تا نوبتمون بشه میتونستیم نشونی به او نشون بدیم و بریم تو ولی از روابط سو استفاده نکردیم و بعد ما یه دختره اومده که تا نشسته گفت عه اینجا بوده عق اینج بو میده بذارید برم تو اینجا بو میده اینقدر عه و پیف کرد که دکتر اومد بیرون گفت بو چی میده ؟گفت بو بیمارستان.من از بو بیمارستان بدم میاد ایشون هم فرمودن تشریف ببرید کاخ سعد آباد میام میبینمتوت و یکی به دو شروع شد دکتره خیلی اعصاب نداشت  منم یاد خاطره قدیمیم افتادم فک کنم دو سه سال  پیش بود. هوا یهوی سرد شده بود. منم یهیو حال کرده بود همکلاسی...ادامه مطلب
ما را در سایت همکلاسی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 9parvaz60d بازدید : 12 تاريخ : شنبه 28 مرداد 1396 ساعت: 2:01